استیکر نام ها

عکس نوشته ، عکس پروفایل ، تعبیر خواب ، طراحی اسم

عکس پروفایل همسفر خوب + متن

شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۰۷ ب.ظ

تصاویر سفارشی خیلی زیبا و تصویرهای نوشته دار خیلی خاص با موضوع همسفر زندگیم مخصوص متن پروفایل، بهترین جمله عکسهای جدید بی نظیر با عنوان همسفر، یادداشت های تصویری خیلی عالی و احساسی، تکست های بی نظیر عاشقانه ی معنادار، استاتوس های ویژه و متنهای دوست داشتنی و ناب راجب داشتن همسفر خوب برای پروفایل، آماده شده مناسب علایقشما عزیزان.


وقتی یه همسفر خوب داشته باشی،

دیگه دنبال رسیدن به مقصد نیستی...

دنبال طولانی ترین جاده های دنیا می گردی...

جاده هایی که تموم شدن رو بهشون یاد نداده باشن...

(پویان واحدی)


******************


عجیب صدایی دارد... دل میبرد به دیار رویا. زمزمه اشنای دیار غریبان راشنیده ای؟؟؟! مرا میخواند... تو را میطلبد... سفر همسفر میخواهد و هجرت مرد... دنیا برای رفتن است و ماندن توهمی سراسر گذر...

******************

برای کسی دل به دریا بزنید! که همسفر بخواهد... نه قایق...

******************

سافر همیشه همسفر من ساده دلانه گمان میکردم تو را در پشت سر رها خواهم کرد در چمدانی که باز کردم، تو بودی هر پیراهنی که پوشیدم عطرِ تو را با خود داشت...

******************

محرابِ دلم، شد نگه، پر شررِ تو

خاموش نکن، دیده و دل، سجده گرِ تو

ای مریم ِاحساس ،بیا هم نفسم شو

با بوسه مسیحا، بشو این مرده برِ تو

آتش زده ایی، مجمرِ دل را ، تو فریبا

خاموش نکن، آتش ِ در دل ، اثرِ تو

من، راهی هر خانه ی ویران شده هستم

هر جا ،که روی هست دلم ،همسفر تو

خشک است کویر لبِ من، چشمه ی امید

لب بر لبِ من نه ،که دوا هست ،ترِ تو

من مسجد و میخانه ی تو، هر چه بخواهی

گردیده نگهبانِ شب و روز ، درِ تو

******************


تا به حال با کسی همسفر شده‌اید، صبحانه بخورد بپرسد ناهار چه بخوریم، ناهار بخورد بپرسد شام چه بخوریم؟ شام هم بخورد و نگران صبحانه فردا باشد؟ چند وقت پیش سفری پیش آمد، با یک گروه همسفر شدم، یک خانمی توی گروه بود نی‌قلیان، مثل مداد. خوب هم می‌خورد، اما مدام نگران وعده بعدی بود. سال‌ها پیش، یک دوستی داشتم هر روز صبح، نگران زنگ می‌زد که فلانی، اگر فلانی نباشد من می‌میرم، شوهرش را می‌گفت. من هر روز دلداری‌اش می‌دادم که نگران نباش، نمی‌میری. یک روز به شوخی گفتم‌‌ همان بهتر که او نباشد و تو بمیری، که اگر او باشد هم تو، با این ترس‌هایت می‌میری. امروز مثنوی معنوی را که ورق می‌زدم یادشان افتادم، هم آن همسفرم، هم آن دوست قدیمی. مثنوی یک قصه‌ای دارد حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب می‌چرد، خوب می‌خورد، چاق و فربه می‌شود، بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تن‌اش گوشت شده بود، آب می‌شود. حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانی‌های بی‌خود ما آدم‌هاست. حکایت‌‌ همان ترس‌هایی، که هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد، فقط لحظه‌هایمان را هدر می‌دهد. یک روز چشم باز می‌کنی، به خودت می‌آیی، می‌بینی عمری در ترس گذشته و تو لذتی از روز‌هایت نبردی. معتاد شده‌ایم، عادت کرده‌ایم هر روز یک دلمشغولی پیدا کنیم. یک روز غصه گذشته ر‌هایمان نمی‌کند، یک روز دلواپسی فردا. مدتی است فکرم مشغول این تک بیت «باید پارو نزد وا داد» شده است. خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که می‌آید ما را به جاهای خوب خوب می‌رساند. باور کنید‌‌ همان فکرش هم خوب است، شما را به جاهای خوب خوب می‌رساند.

******************


حکـــــــــــــــــــــایت من… حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت… دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت… حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد… زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد… گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت… حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه… پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…

******************

هیچ اتفاقی در دنیا مهمتر از انتخاب یک همسفر برای بقیه عمر نیست...

******************

تو اگر باز کنی پنجره را من نشان خواهم داد به تو زیبایی را... از قالب هاى ذهنى کهنه و فرسوده ات خارج شو تا این همه زیبایی را ببینی روزت نو ، با اندیشه نو همسفر

******************

از همان روزی که در باران سوارم کرده ای

با نگاهت هیچ می دانی چکارم کرده ای؟

با تو تنها یک خیابان همسفر بودم، ولی

با همان یک لحظه عمری بی‌قرارم کرده ای

تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر

با نگاهت، خنده ات، مویت شکارم کرده ای

در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود

در همان جایی که روزی غصه دارم کرده ای

رأس ساعت می رسی، می بینمت، رد می شوی

کم محلی می کنی، بی اعتبارم کرده ای

در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بوده ام

خوب‌ کردی آمدی... مجنون تبارم کرده ای

******************

یک نفر همره باد … آن یکی همسفر شعر و شمیم… یک نفر خسته از این دغدغه ها، آن یکی منتظر بوی نسیم… همه هستیم در این شهر شلوغ، این کفایت که همه یاد همیم…!!!

******************

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش..

******************

ما در ایستگاهی که قرار بود با خودمان سفر کنیم، همسفر شدیم و خودمان را ترک کردیم


******************

من پُر از خواب های نیمه کاره ام، پُرِ یاده روزای رفته به باد... چشامو میبندمو وا می کنم، تا شاید عطرت به خاطرم بیاد... تا شاید دوباره همسفر بشیم، تویِ جاده ای به مقصد جهان!!!

******************

یک روز بــله گفــتم و امــروز تو اینــجا همـــراه منــی همـسفر مشـهد آقـــا باریدن برف و حرم و دست تودردست پـرواز کنــم من نــه،کنار تو شــوم مــا

******************

  خانه به دوشِ فنا در شب طوفانی ام، داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام،،همسفر بادها رفته ام از یادها، فاصله ای نیست تا لحظهّ ویرانی ام، خوب نه آن گونه خوب تا به بهشتم بری، بد نه بدانگونه بد تا که بسوزانی ام، سایهّ اهریمن است، یا شبحی از من است، این که نفس می کشد در من پنهانی ام، کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد، آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام، در شب غربت مپرس حال خراب مرا، یکسره طوفانی ام، یکسره بارانی ام...

******************

از این به بعد من از دوست شر نخواهم دید

سفر به خیر تو را من دگر نخواهم دید

دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد

دگر ز دست خودم دردسر نخواهم دید

به ریگ همسفر رودخانه می‌گفتم

از این به بعد تو را همسفر نخواهم دید

قبول کن که نفاق از فراق تلخ‌تر است

قبول کن که از این تلخ‌تر نخواهم دید

فقط به صاحب اسمم سپردمت، زیرا

که تیر آهم را بی‌اثر نخواهم دید

******************

من... خالی از عاطفه و خشم خالی از خویشی و غربت... گیج و مبهوت بین بودن و نبودن! عشق... آخرین همسفر من... مثل تو منو رها کرد...! حالا دستام موندن و تنهایی و من!

******************

خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی، افسونگری و گرمی افسانه ی منی، بودیم با تو همسفر عشق سالها، ای آشنا نگاه که بیگانه منی، هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز، آتش فروز خرمن پروانه منی، چون موج سر به صخره ی غم کوفتم ز درد، دور از تو ای که گوهر یک دانه منی، خالی مباد ساغر نازت که جاودان، شورافکنی و ساقی میخانه منی، آنجا که سرگذشت غم شاعران بود، نازم تو را که گرمی افسانه منی، محمد رضا شفیعی کدکنی

******************

به سلامتی کسی که عاشق دریا بود، اما قایق نداشت. به سلامتی کسی که دلباخته سفر بود، اما همسفر نداشت. به سلامتی کسی که زجر کشید، اما ضجه نزد. به سلامتی کسی که زخم داشت، ولی ناله ای نکرد. به سلامتی کسی که خندید، غمش را کسی نفهمید.

******************

فرقی نمی کند کجای این دنیا باشیم همین که آسمان بالای سرمان مشترک است و هر دویمان روی یک زمین راه می رویم برایم کافی است و یک روز در مسیری جاویدان در قطار مرگ همسفر خواهیم شد

برای دیدن استیکرهای تلگرامی و یا تصاویر بیشتر از لینک های پایین استفاده نمایید.

استیکر


نظرات: (۰) کامنت خود را ثبت کنید و منتظر پاسخ باشید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی