عکس نوشته و متن های جدید و غمگین برای فوت پدربزرگ جملات تصویری و متن دار جالب باموضوع فوت پدربزرگم متون و دلنوشته های سوزناک راجب فوت شدن پدربزرگ،وجود افراد مسنی همانند پدربزرگ در هر خانه ای بدون شک سبب زیاد شدن برکت و رزق خانه است و هیچکس منکر این مورد نیست در سال 1397 نیز به سفارش بیشتر کاربران همین سایت گالری تصاویر متن دار دیگری را نیز به این مجموعه اضافه کرده ایم که از زیبایی و کیفیت بالاتری برخوردار هستند همین حالا دانلود نمایید
پدربزرگ عزیزم ، خاطراتت همیشه با من است
پدربزرگ جان، حالا که دیگر میان ما نیستی، جای خالیات را بیشتر از هر وقت دیگری حس میکنم. نبودنت مثل یک زخم عمیق در قلبم است که هر روز تازهتر میشود. هنوز هم باور نمیکنم که دیگر نمیتوانم چهره مهربانت را ببینم، صدای دلنشینت را بشنوم، یا با تو لحظات ناب و شیرین زندگیام را به اشتراک بگذارم. تو نه فقط پدربزرگ من، بلکه یک تکیهگاه، یک دوست و یک معلم برای زندگیام بودی.
وقتی به تو فکر میکنم، خاطرات زیبایی که با هم داشتیم، مثل یک فیلم در ذهنم مرور میشود. یادم میآید چطور در کودکی مرا روی زانوهایت مینشاندی و برایم قصههایی از روزگار قدیم تعریف میکردی. صدایت آرامش خاصی داشت؛ انگار دنیا با تمام هیاهویش در برابر آن صدای گرم بیمعنی میشد. هنوز هم وقتی چشمانم را میبندم، میتوانم گرمای دستانت را حس کنم، همان دستانی که با عشق و مهربانی بینظیرت هرگز از نوازش من خسته نمیشدند.
پدربزرگ جان، تو برای من نماد سختکوشی، صبوری و عشق بیپایانی. زندگیات پر از درسهایی بود که تا آخر عمرم از آنها یاد خواهم گرفت. همیشه در سکوتت هزاران حرف نهفته بود، و لبخندت حتی در سختترین لحظات، به من امید میداد. تو به من نشان دادی که چگونه میتوان با شرافت زندگی کرد، چگونه میتوان به دیگران عشق ورزید، و چگونه میتوان در برابر سختیهای زندگی سر بلند کرد.
حالا که نیستی، جای خالیات را در هر گوشه از خانه حس میکنم. آن صندلی که همیشه روی آن مینشستی، هنوز هم برایم مقدس است. هر بار که وارد خانه میشوم، انگار صدای نفسهایت را میشنوم و چهره مهربانت را میبینم که با لبخند به من خوشآمد میگویی. اما بعد واقعیت مثل سیلی بر صورتم مینشیند؛ تو دیگر اینجا نیستی.
پدربزرگ عزیزم، دلم برای همه چیزهایی که با تو تجربه کردم، تنگ شده است. برای آن قدمزدنهای آرام در باغ، برای دعایی که همیشه برای سلامتیمان میکردی، برای خندههای شیرینت و برای سکوت آرامشبخشت. هر لحظهای که با تو بودم، برایم گنجینهای است که تا آخر عمر در قلبم نگه میدارم.
میدانم که حالا در آغوش خداوند هستی، در جایی که دیگر دردی نیست و آرامش ابدی وجود دارد. اما دلتنگیام هنوز باقی است. کاش میتوانستم فقط یک بار دیگر صدایت را بشنوم، دستهایت را بگیرم و بگویم چقدر دوستت دارم. کاش میتوانستم به تو بگویم که چقدر برایم مهم بودی و چقدر زندگیام را با حضورت زیباتر کردی.
پدربزرگ جان، تو همیشه در قلبم زنده خواهی بود. خاطراتت، مهربانیات و درسهایت هرگز از ذهنم پاک نمیشود. دعا میکنم که خداوند روحت را قرین آرامش کند و تو را در بهشت برین جای دهد. بدان که همیشه دوستت دارم و هرگز فراموشت نخواهم کرد.
با تمام عشق و دلتنگی،
نوهات ❤️
پدربزرگ عزیزم روحت شاد
دلم برات خیلی تنگ میشه برای نصیحت کردنات برای مهربونی هات ، خداحافظ پدربزرگ
بابابزرگ خوبم ، تحمل دوری و نبودنت برام خیلی سخته ، خیلی بهت وابسته بودم ، روحت شاد باشه.
امروز میخواستم یه روز خاص باشه برام...
تاریخ تولد شناسنامه ایم یک حالی داره واسم ، و تاریخ اصلیش یک حال دیگه...
اما امروز روزی نیست که همیشه تصورش میکردمو براش برنامه ریخته بودم...
هرسال باهم صحبت میکردیم روز تولدم
امسال دیگه نیستی که باهام صحبت کنی...
برام دعا کن آقا جون
غم از دست دادن برای همه سخته ، این دلتنگی هاشه که واسه ما میمونه...
جسمش ناراحت بود اما الان میدونم روحش در آرامشه
شاید تنها دلیلی که دوست دارم یهروزی جایزهی بزرگی رو بگیرم، اینه که تو مراسم اهدای جایزه برم رو سِن، با صدای بلند رو به دوربینها بگم «من از همینجا به پدرم درود میفرستم» و دولا بشم با دست یهجایی رو روی سن نشون بدم. بعد که اومدم پیشش سالها واسه پدرم از اون نقطهی روی سِن حرف بزنم و دربارهی جایگاه خاصش تو دنیا بگم. من هرگز نتونستم برای پدرم حرف سرگرمکنندهای داشته باشم. و هرگز نتونستم براش از یه نقطه روی زمین بگم، جوری که تصورش کنه، و بهش فکر کنه، و شب خوابش رو ببینه. پدر من خواب نمیبینه. کاش بتونم
مینویسم برای تو
برای پدربزرگی که وقتی فهمیدی ظهر ها میترسم برم باشگاه گفتی از این به بعد خودم میبرمت تا نترسی
برای پدربزرگی که میدونست زمستون همیشه مریض میشم
وقتی برف میومد میگفت باید لباس گرم بپوشی
برای پدربزرگی که تمام دردودل هاش رو به من میگفت
وقتی بهم میگفتی فقط تو ناخن هام رو بگیر وقتی تو میگیری اصلا درد نداره
وقتی کارم تموم میشد میگفت یجوری توی دلم دعات میکنم که هر خوشبختی داشتی بدون اینجا من دعات میکنم
صدام میکردی میگفتی بشین پیش من
نصیحتم میکردی
درس زندگی رو یادم میدادی
میگفتی کجا چطور رفتار کن
میدونم که همه ما یکروزی میریم از این دنیای هیچ....
اما تو برای من اسطوره صبر و استقامت هستی
من از قلب پاک تو خوب خبر داشتم
کاش بشه که بازم برام دعا کنی
هر روز اتاقت ساکت تر میشه
امیدوارم حداقل جات خوب باشه
روحت شاد باشه
راضی باشی
پدربزرگ چشم آبى مهربونم برای همیشه رفت.
دلم برای خندههای بیتمنای پاسخش، تمامی مهربانی از ته قلبش، همه عشق پنهان تو چشماى آبى رنگش
بارها
روزی هزار بار
تنگ
تنگ
تنگ میشود.
دوست دارم بازهم بعد از شیطنت و سر صدا کردن آنقدر نگاهش کنم تا دلش به حالم بسوزد و
بگوید
بیا آقاجون ، باشه آشتى منم دوستت دارم.
دلم برای خندیدنهای زیبایش که تمام صورت چروکیده مردانه اش را در خود میگرفت
تنگ شدهاست.
میخواهم در را باز کند و با دستانی پر، باز هم وارد خانه شود و برایم آب نبات چوبى بخرد
میخواهم به دلم قدم گذارد و مهمانم شود.
انتظار معجزه ندارم
نمیخواهم دستی از آسمان بر سرم کشیده شود
فقط میخواهم همانطور که ساده و آرام خندید و رفت,
به من بگوید دوستم دارد و فراموشم نمیکند
و باور کند که برای لحظه لحظه بودن و نبودنش احترام قایلم
زیاد
زیاد
زیاد
میخواهم بداند
امشب,اینجا . . .
کنار مـــــــا . . .
و
تا همیشه ...
جایش حسابی خالی ست .
یادها و خاطره ها
روانشاد حسین فولادی
روحش شادیاد و نامش ماندگار
پنج شنبه ها و یاد گذشتگان
پدربزرگم
باباجونم هنوز نبودت رو باور نکردم
چهل روز که پیشمون نیستی
کاش میشد یکبار دیگه صداتو بشنوم
روحت شادعزیزدلم
دلم برات خیلی تنگ شده مهربونم روحت شاد
امسال برای همیشه پدربزرگم از میان ما رفت و من بیشتر از همیشه بهش احتیاج دارم و دلتنگشم
یادش بخیر ...
آقاجون می گفت
هرستاره
انسانی ست که در زمین کاشته می شود
و هر درخت
کودکی ، که پای بر زمین می گذارد !
حالا من
همچون صنوبری
جدا مانده از درختها
تنهای
تنهای
تنها
هرشب
به آسمان سرک می کشم
و ستاره ها را می شمارم
لطفا برای آرامش روح پدربزرگ خودم و تمامی پدربزرگ های عزیز و دوست داشتنی که اسمانی شدند صلواتی بفرستید
پدربزرگ عزیز!
نگاهت پر معناست
سخنت پر بهاست
و
رفتارت گنج تجربههاست
حـالا هر پنجشنبه که می شود
مـن و گریــه و خاطره هــا
جمع می شویم
دورِ نبودنت...
چقدر سخت است پنجشنبه از راه برسد ...
دلت هوای کسی را کند که نداری اش ....
پنج شنبه هفته است،
جاهای خالی بسیاری پر نمیشوند
جز تکرار خاطره ای و فاتحه ای
بابابزرگ عزیزم آرام بخواب که راحت شدی ازاین دنیا
بادلمان چه کنیم که هرلحظه برایت تنگ میشود
پدربزرگ توکه رفتی تمام خاطرات کودکیم رفت
پدر است که در کتاب جایی ندارد
و هیچ چیز زیر پایش نیست...
بی منت از این غریبه گی ها میگذرد تا پدر باشد...
و پشت خنده هایش فقط سکوت میکند
خدایا بالاتر از بهشت چه داری برای زیر پای پدرم میخواهم
آرام بخواب پدر
هر شب به یاد قبل تو را مرور می کنم
یک چهره پر از احساسهای ناب داشتی و
یک قلب مطمئن پر از ایمان و عشق و شور ، پدربزرگ