دانلود تصویرهای نوشته دار ادبی با موضوع هیاهو واسه پروفایل، جمله عکسهای زیبا و امیدوارکننده با عنوان هیاهوی زندگی مخصوص متن پروفایل، یادداشت های تصویری با نکته های قشنگ، تکست های معنادار و استاتوس های محشر، عکس در کنار جمله های فوق العاده قشنگ و متنهای خیلی عالی راجب هیاهوی روزگار، طراحی شده برای درخواست های شما.
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود... در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود... می شود حتی برای دیدن پروانه ها... شیشه های مات یک متروکه را الماس بود... دست در دست پرنده... بال در بال نسیم... ساقه های هرز این اندیشه ها را داس بود... کاش می شد حرفی از " ای کاش " ها هرگز نبود... هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود...!
آرام بگیر! گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونش! بگذار به حال خودش زندگی را و هیاهوی آدم ها را بنشین کنار سکوتت و یک فنجان چای به خودت تعارف کن...
زیر این هیاهوی زیبا سکوت مرگباریست... و ما همه ماندیم خورشید را نارنجی ببینیم یا آبی...
زمین آرام باش خشمت را به خوشه های گندم بسپار تا از رویشِ خاک، زندگی بروید ،برای فصل لبخند ها !!!!! زمین کمی آرامتر، شوق زیستن را در نگاه کودکان ،تاب لرزیدن نیست، این جا در حوالی زندگی آرام کودکی میگذرد ، بی دغدغه یِ مرگ.... مادری مهر می ورزد... بی غوغای دلتنگی، پدری از اعجاز دستانِ پر مهرش، لقمه نانی میروید بی هیاهوی رنج ، زمین آرام باش کمی مهربانتر، بر خشت خشت لحظه های اضطراب جوانه های حیات بکار تا از خنده ی دخترک آفتاب مهر بروید که زندگی جاریست در تکاپوی حیات...
در هیاهوی شب عشق، کسی یاد تو نیست دل بیچاره به امید که اینجا ماندی..؟
"محمد شیخی"
*********************
از تمام هیاهوی این دنیا تنها پنجره ای می خواهم که سال ها در انتظار تو بر شیشه های مه گرفته اش آه بکشم...!
"راحله ترکمن"
*********************
غریبانه کجا به سر میبری وقتی ما سرگرم هیاهوی دنیاییم
*********************
هیاهوی شهر را که کنار بزنی در دور دستها، جایی که آسمانش هنوز آبیست کسی را میبینی با کاسهای خالی، قرآنی در دست و نگاهی خیره به انتهای راه... و ما که هنوز برنگشتیم از سفر زیر سقف این خاکستری قفس مانده ایم سالهاست و او که دیگر به چشم ما نمیآید...
*********************
بی خیال تمام هیاهوی اطراف بر ساحل زندگی قدم می زنم بی خیال فکر تو دنیای خود را نقاشی می کنم بی خیال تمام آنچه باید باشد نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم بی خیال همه رفت ها به داشته های خود دل می بندم اما بگذار قدم بزنم... قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی این روزها... غروب عشق برای من حیات دوباره خورشید در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل ندگیست! نسیم دریا بر لبانم می نشیند با خود می اندیشم گویا عشق در همین حوالی ست... و باز می گویم شاید تا غروب عشق نیمروزی باقی ست...
*********************
در هیاهوی زندگی دریافتم، چه بسیار دویدنها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم... چه بسیار غصهها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصهای کودکانه بیش نبود... دریافتم، کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمیشود به همین سادگی... کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم فقط او را میخواندم و بس