هم خانواده کلمه حاکم؛ حکم، حکام، محاکمه، محکمه، محاکم، حکومت و احکام است.
واژه حاکم عز واژگانی است که ریشه در زبان عربی دارد و در زبان فارسی به معنی شاه و داور است. به مسی که اداره و امور کشوری در ید او باشد، حاکم گویند.
مترادف های واژه حاکم بسیارند که عبارتند از؛ عامل، صاحب اختیار، سائس ، دیان، داور، آمر، حمکران، پیشوا، امیر، استاندار، شهربان، ساتراپ، حقدار، برنده، والی، فرماندار، فرمانروا، شاه، حکم کننده، غالب، مسلط، چیره، قاضی، مستولی، حکم فرما، موجود، حاضر و داور است.
در فرهنگ معین واژه حاکم به معنی؛ والی، فرماندار، قاضی، داور و کسی که بر دیگران حکومت می کند، است. در لغت نامه دهخدا این واژه به معنی؛ قاضی، لزام، داور، دیان، فتاح، حکم و هر کسی که اهلیت قضاوت و فتوی بین افراد دارد، می باشد. در فرهنگ عمید معنی این واژه به؛ فرمانروا، فرمانده، داور و قاضی آورده شده است. همچنین فرهنگ واژه های فارسی هوشیار در معنی واژه حاکم به؛ قاضی، داور و هر آن کس که در بین اشخاص اهلیت قضاوت و فتوی دارد، پرداخته است.