هم خانواده کلمه عضو؛ اعضا و عضویت است.
واژه عضو در زبان و ادبیات فارسی از واژگان پر کاربرد محسوب می شود . بنا به استفاده و کاربرد آن در جمله معنی و مفهوم خود را مشخص می کند. واژه عضو به هر یک از اندام بدن می گویند و به هر کسی از جامعه نیز عضو می گویند.
ماند عضو سازمان دفاع از محیط زیست و عضو اداره فلان . در کل واژه عضو به جزی از کل و یا اندامی از کل بدن گویند. مترادف های واژه عضو برابر کلماتی چون؛ جهاز، مستخدم، کارمند، جزو، آلت، ابرابجمعی و اندام است.
واژه عضو در فرهنگ معین به معنی؛ اندام ، هر کدام از جز های بدن و یک فردی از یک جامعه و جمع آن اعضا می باشد. در لغت نامه دهخدا نیز این واژه به معنی ؛ اندام، جز جز کردن اعضای بدن، قطعه قطعه نمودن و جز جز کردن ، جدا کردن و تفریق کردن و جدا ساختن آورده است.
فرهنگ عمید واژه عضو به معنی؛ اندام و بخش های از بدن بلا کارکرد های مشخص مثل، پا ، دست، قلب، سر، معده و ریه ، هر فرد از جامعت و کارمند یک اداره است. در فرهنگ واژه های فارسی سره نیز به معانی چون؛ اندام و هم وند اشاره شده است