هم خانواده کلمه ناظر؛ نظر، منظر، نظارت، نظاره، انظار و منظور است.
واژه ناظر از کلماتی است که ریشه در زبان عربی بدارد و معادل آن در زبان فارسی و معنی لغوی آن تماشاچی و کار گزار و مباشر است.
ناظر در زبان محاوره و در زبان روزمره به کسی که از طرف کسانی و یا ارگانی برگزیده می شود تا بر کاری نظاره گر باشند و بر انجام درست آن کار نظارت داشته باشد.
هم خانواده کلمه تاثیر ؛ اثر ، موثر، اثرات و تاثیرات است.
واژه تاثیر از واژگانی است که ریشه در زبان عربی دارد و معادل آن در زبان فارسی برابر با ، واکنش و نتیجه و کارگر شدن که به معنی اثر گذاشتن است.
هم خانواده کلمه غربت؛ غربه، غریب و غربتی است. .واژه غربت از ریشه اصلی واژه غربه بر گرفته شده است و به معنی دور شدن از وطن و خانه یا شهر می باشد. همچنین معادل این واژه در زبان فارسی کولی و دوری است.
کسی که در غربت به سر می برد، غریب گویند. مترادف های واژه غربت کلماتی چون؛ کولی، قرشمال، غریبی، غربتی، دوری، بیگانگی و لولی است.
هم خانواده کلمه خواب؛ خفتن، خوابیدن، خواب آلود، بی خواب و پر خواب است.
واژه خواب ریشه در زبان فارسی دارد و به عمل آرامیدن و ریلکس شدن ، خواب می گویند. واژه خواب در اصطلاحات و جملات زیادی به مار گرفته می شود و بیشتر اوقات از خواب به عنوان کنایه از بی خبری و نا آگاهی می باشد.
هم خانواده کلمه مساعی ؛ سعی، ساعی، مسعی، مسعاه و مساع است.
واژه مساعی جمع کلمه مسعی و سعی می باشد و ریشه در زبان عربی دارد و در زبان فارسی به معنی کوشش ها و تلاش ها است. برای درک بیشتر معنی واژه مساعی، دانستن معنی واژه سعی لازم است و جمع معانی آن مفهوم معنی واژه مساعی است.
هم خانواده کلمه تکبیر؛ کبیر، اکبر و اکابر است.
واژه تکبیر از ریشه واژه کبر به معنی بزرگ بر گرفته شده است و ریشه در زبان عربی دارد. معادل این واژه در زبان فارسی ، بزرگ شمردن خداوند و گفتن عبارت الله اکبر است.
هم خانواده کلمه فارغ؛ فراغت و استفراغ است.
واژه فارغ در زبان فارسی به معنی رها و راحت شدن است . این واژه در زبان فارسی در رها شدن و راحت شدن از بیماری ها و یا راحت شدن در زایمان پر کاربرد است .
هم خانواده کلمه شکل؛ اشکال، شکول و شکیل است.
واژه شکل در زبان فارسی بسته به کاربرد جمله مفاهیم مختلفی را دارد . شکل در برخی جملات به معنی سر و صورت و در کل حالات ظاهری و بیرونی چیزی یا کسی است.
هم خانواده کلمه علت؛ علل، علات، معلول و علامت است.
واژه علت در زبان فارسی امروزی به معنی دلیل و واسطه است . مثلا علت تاخیر یا علت فلان کار چیست ، نمونه برای درک معنی این واژه است.
هم خانواده کلمه حکمت؛ حکمه ، حکماء ، حکیم و حکیمه است.
کلمه حکمت از ریشه اصلی واژه حکمه بر گرفته شده است و ریشه در زبان عربی دارد. معادل این واژه در زبلن و ادبیات فارسی برابر با عرفان و خرد و سبب و علم است.
باران : اعلام = اعلامیه ، علامت
